معنی پوچ یا میانتهی
حل جدول
کاواک
پوچ و میانتهی
کاواک
میانتهی
جف، مجوف
اجوف، جف
اجوف
مجوف
جف
پوچ
بی معنی و تهی و مزخرف.
مترادف و متضاد زبان فارسی
لغت نامه دهخدا
پوچ. (ص) کاواک. پوک. بی مغز. میان تهی: پسته ٔ پوچ. گردکان پوچ. بادام، تخمه، فندق پوچ. || هیچ. مهمل. ناچیز. سخت کم. بسیار قلیل. و رجوع به پُچ شود.
- پوچ شدن مغز،بشدن خرد و مختل گشتن فکر:
صائب از گفت و شنود خلق مغزم پوچ شد
گوش سنگین و به لب خاموش می سازد مرا.
صائب.
- حرف پوچ، سخنی بی معنی. کلامی بیهوده. جفنگ. لاطائل. باطل. دعوی بی دلیل.
- خوابهای پوچ، اضغاث احلام:
خواب پوچ این عزیزان قابل تعبیر نیست.
- هیچ و پوچ، از اتباع است:
شبم بوعده و روزم به انتظار گذشت
به هیچ و پوچ مرا روز و روزگار گذشت.
شاپور
دریغ از یک هل [هیل] پوچ، یعنی هیچ بمن نداد.
- امثال:
یار مرا یاد کند، یک هل پوچ، یعنی هدیه ٔ دوست هر چند ناچیز باشد، نماینده ٔ محبّت اوست.
|| آنچه سبک و متخلخل شده باشد از سوختن یا پوسیدن، چنانکه ذغالی بسیار بحال آتش مانده یا چوبی پوسیده یا دندان یا استخوانی تباه شده. پوک. کرو. || بلیط و قرعه که در آن چیزی نباشد. || بی اخلاق حسنه. شخصی بی اراده. بی مردانگی:
گفت ای کدخدای خام طمع
پیر پوچ بغل زن چمچاچ.
سوزنی.
فرهنگ عمید
میانتهی، بیمغز: حدیث پوچگویان بیتٲمل بر زبان آید / کف بیمغز هرگز در دل دریا نمیماند (صائب: ۹۳۱)،
ویژگی میوه یا دانهای که میانش خالی باشد و مغز نداشته باشد، کاواک، کاوک،
فرهنگ معین
بیهوده، بی فایده، فاقد معنی و ارزش، پوک. [خوانش: (ص.)]
فارسی به ایتالیایی
vano
فارسی به عربی
جوف، سخیف، عاجز، عاری، عقیم، فارغ، متکبر، متهوی، ملغی، نشاره الخشب، أمر لا أساس له
معادل ابجد
538